نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





سلام عزيزم به وبلاگ خودت خوش اومدي.....

 

سرنوشت

 
 
به جغذ گفت شبانگاه طوطی از سر خشم   که چند بایدت اینگونه زیست سرگردان
چرا ز گوشه‌ی عزلت، برون نمیئی   چه اوفتاده که از خلق میشوی پنهان
کسی بجز تو، نبستست چشم روشن بین   کسی بجز تو، نکردست در خرابه مکان
اگر بجانب شهرت گذر فتد، بینی   بسی بلند بنا قصر و زرنگار ایوان
چرا ز فکرت باطل، نژند داری دل   چرا بملک سیاهی، سیه کنی وجدان
ز طائران جهان دیده، رسم و راه آموز   ببین چگونه بسر میبرند وقت و زمان
اگر که همچو منت، میل برتری باشد   گهت بدست نشانند و گاه بر دامان
مرا نگر، چه نکو رای و نغز گفتارم   ترا ضمیر، بداندیش و الکنست زبان
بما، هماره شکر داده‌اند، نوبت چاشت   نخورده‌ایم بسان تو هیچگه غم دان
بزیر پر، چو تو سر بی سبب نهان نکنیم   زنیم در چمنی تازه، هر نفس جولان
بهل، که عمر تلف کردنست تنهائی   ندیم سرو و گل و سبزه باش در بستان
بپوش چشم ز بیغوله، نیستی رهزن   بشوی گرد سیاهی ز دل، نه ای شیطان
نه با خبر ز بهاری، نه آگهی ز خریف   چو مرده‌ای بزمستان و فصل تابستان
بکنج غار، مخز همچو گرگ بی چنگال   گرسنه خواب مکن، چون شغال بی دندان
به موش مرده، میالای پنجه و منقار   بزرگ باش و میاموز خصلت دونان
بروزگار جوانیت، ماتم پیری است   سیه دلی چو تو، هرگز نداشت بخت جوان
جهان به خویشتن ایدوست خیره سخت مگیر   که کار سخت، ز کارآگهی شدست آسان
برو به سیر گهی تازه، صبحگاهی خوش   بیا به خانه‌ی ما، باش یکشبی مهمان
تو چشم عقل ببستی، که در چه افتادی   تو بد شدی، که شدند از تو خوبتر دگران
فضیلت و هنر، ای بی هنر، نمود مرا   جلیس بزم بزرگان و همسر شاهان
مرا ز عاج و زر و سیم، ساختند قفس   گهم بخانه نگهداشتند و گه به دکان
ز خویش، بی سبب ای تیره دل چه میکاهی   کمال جوی و سعادت، چه خواهی از نقصان
همیشه می نتوان رفت بیخود و فارغ   هماره می‌نتوان زیست غمگن و حیران
ز ناله‌های غم افزای خویش، جان مخراش   ز سوک بیگه خود، خلق را مکن گریان
ز بانگ زشت تو، بس آرزو که گشت تباه   ز فال شوم تو، بس خانمان که شد ویران
چو طوطیان، چه سخن گفتی و شنیدی، هین   چو بلبلان، بکدامین چمن پریدی، هان
جواب داد که بر خیره، شوم خوانندم   ز من بکس نرسیدست هیچگونه زیان
عجب مدار، گرم شوق سیر گلشن نیست   تفاوتیست میان من و دگر مرغان
سمند دولت گیتی که جانب همه تاخت   ز ما گذشت چو برق و نگه نداشت عنان
خوشست نغمه‌ی مرغی بساحت چمنی   ولی نه بوم سیه روز، مرغکی خوشخوان
فروغ چهر گل، آن به که بلبلان بینند   برای همچو منی، شوره‌زار شد شایان
هر آنکسی که تو را پیک نیکبختی گشت   نداد دیده‌ی ما را نصیب، جز پیکان
بسوخت خانه‌ی ما زاتش حوادث چرخ   نه مردمیست ز همسایه خواستن تاوان
نکرد رهرو عاقل، بهر گذر گه خواب   نچید طائر آگاه، چینه از هر خوان
چه سود صحبت شاهان، چو نیست آزادی   چرا دهیم گرانمایه وقت را ارزان
به رنج گوشه نشینی و فقر، تن دادن   به از پریدن بیگاه و داشتن غم جان
قفس نه جز قفس است، ار چه سیم و زر باشد   که صحن تنگ همانست و بام تنگ همان
در آشیانه‌ی ویران خویش خرسندیم   چه خوشدلیست در آباد دیدن زندان
هزار نکته بما گفت شبرو گردون   چه غم، بچشم تو گر بیهشیم یا نادان
بنزد آنکه چو من دوستدار تاریکیست   تفاوتی نکند روز تیره و رخشان
مرا ز صحبت بیگانگان ملال آید   بمیهمانیم ای دوست، هیچگاه مخوان
تو خود، گهی بچمن خسب و گه بسبزه خرام   که بوم را نه ازین خوشدلی بود، نه از آن
بعهد و یکدلی مردم، اعتباری نیست   که همچو دور جهان، سست عهد بود انسان
ز راه تجربه، گر هفته‌ای سکوت کنی   نه خواجه ماند و بانو، نه شکر و انبان
بجوی و جر بکنندت بصد جفا پر و بال   برهگذر بکشندت بصد ستم، طفلان
نه جغد رست و نه طوطی، چو شد قضا شاهین   نه زشت ماند و نه زیبا، چو راز گشت عیان
طبیب دهر نیاموخت جز ستم، پروین   بدرد کشت و حدیثی نگفت از درمان


 

 

 

اگر بـاران  نبارد باغبان دلگیر خواهد شد

 

و فرصت های فروردین نصیب تیر خواهد شد

اگر بـاران نبارد برکه ی احساس می خشکد

و هم نیلوفر مرداب غافلگیر خواهد شد

اگر بـاران نبارد کفتر سهراب میمیرد

و کفتر باز آیا راغب شبگیر خواهد شد

اگر بـاران  نبارد " باز بـاران  با ترانه -

با گهر های فراوان " از چه رو تحریر خواهد شد

اگر بـاران نبارد شاخه ی نرگس نمی داند

که گلدان وامدار پنجره تعبیر خواهد شد

اگر بــاران  نبارد واژه بـاران چه خواهد شد

و آیا رنگ شعری باز سبز سیر خواهد شد

اگر بـاران نبارد تکنواز رود می داند

که در این باره با سیلاب ها در گیر خواهد شد

اگر بـاران نبارد کوزه ی خالی سر چشمه

وبال گردن تفتیده گان تفسیر خواهد شد

اگر بـاران نبارد در شب شعر شقایق ها

قصیده با غرور چشم ها در گیر خواهد شد...

   

بیایید پارسی وار *زنها* را پاس بدارید ..
این بار اگر زن زیبا رویی را دیدید ..
هوس را زنده به گور كنید ..
و خدا را شكر كنید برای خلق این زیبایی .
زیر باران اگر دختری را سوار كردید ..
... ... جای شماره به او امنیت بدهید ..
او را به مقصد مورد نظرش برسانید
..نه به مقصد مورد نظرتان .
هنگام ورود به هر مكانی ..
... با لبخند بگویید: اول شما .
در تاكسی خودتان را به در بچسبانید نه به او ..
بگذارید زن ایرانی وقتی مرد ایرانی را در كوچه خلوت می بیند
احساس امنیت كند نه ترس ..
بیاییدفارغ از جنسیت .. كمی مرد باشید


 


 

 

من یک چهار دیواری دارم و کاغذ و قلمی.

قلمی که گاه و بی گاه جور مرا می کشد

و حرف های نا گفته ام را بر کاغذ می نویسد.

در آن لحظه، قلمم مثل زبانم الکن نیست،

من من نمی کند، کم نمی آورد و ... می نویسد

شیوا، بی غلط و بدون بروز هر گونه احساسی.

وقتی می نویسم گونه هایم سرخ نمی شوند،

اشک هایم فرو نمی ریزند،عصبانی نمی شوم،صدایم هم نمی لرزد...

و کاغذ چه صبور، نوشته هایم را گوش می دهد!

واکنشی از خشم در او نیست، نگاه عاقل اندر سفیه نمی اندازد،

مرا به خاموشی وا نمی دارد، تنهایم نیز نمی گذارد...

در آخر، من آرام و سبکبال به کاغذ می گویم:

"همه این ها را گفتم که بگویم گفتن بلد نیستم، اما نوشتنم بد نیست..."

آن گاه کاغذ را به آب می سپارم

و آب می داند آن را به چه کسی برساند...

و من دوباره به چهار دیواری ام باز می گردم

در پی قلم و "کاغذ صبوری" دیگر...

من یک چهار دیواری دارم...

 

 

راه ها بسته شده
جاده ها دیگر سرانجامی ندارد
خنده ها هم آخرش
رو به تلخی می زند
قلب من اینجا دگر جایی ندارد
نارفيق ازپشت خنجر می زند
قلب من را می درد
عاشقی ام نقطه ی آغاز وپایانی ندارد
چشم هایم ازچرانی خسته شد
دستهایم سرد شد
دوستانم رفته اند
باد دیگر حرف پایانی ندارد
قلب من می سوزد
خنجر آن نارفيق
کارش ساخت
آدمی مغرور وجدانی ندارد
عشق من نیز مرده است
عشق دیگر مرد بارانی ندارد
جاده ها هم بسته است
زندگی بی عشق سرانجامی ندارد

 

 

خدایا توبه می کنم

 

از اینکه حسد کردم

 

از اینکه زیبائی قلم را برخ دیگران کشیدم

 

از اینکه مرگ را فراموش کردم

 

از اینکه منتظر ماندم تا دیگری ابتدا به من سلام کند

 

از اینکه ایمانم به بنده ات ، بیشتر از ایمان به تو بود

 

از اینکه حق والدینم را ادا نکردم

 

از اینکه در جای که لازم بود امر به معروف ونهی از منکر نکردم

 

از اینکه واجبی را به خاطر مستحبی رها کردم

 

از اینکه تعهد هائی که با خدای خویش بستم ، بشکستم

 

از اینکه ایثار نکردم

 

از اینکه درنمازم به چیزی جز به تو فکر کردم

 

از اینکه تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم

 

از اینکه درسختی ها به جای تو به بنده ات رو آوردم

 

از اینکه از سر کینه برای کسی ، دعا یانفرین کردم

 

از اینکه غیبت کردم واز دیگران بد گفتم وخود را نیک جلوه دادم

 

از اینکه کارهایم را برای ریاست طلبی وشهرت انجام دادم

 

از اینکه درکارها تنها خود را محور قرار دادم نه خدا را

 

از اینکه چشمانم را از نگاههای فساد انگیز نپوشاندم

 

از اینکه سنجیده وحساب شده وبا فکر سخن نگفتم

 

از اینکه قول دادم ولی خلاف عمل کردم

خدا توبه میکنم ولی باز هم می دانم که توبه را می شکنم
 
 
یک صندلی،دو،سه خط حرف و یک طناب

امشب تمام می شوم و می روم به خواب

خوابی که وسوسه اش مال سال ها -


پیش است و من نفسم بود توی آب


انگار غرق می شدم این سال ها و باز


یک ترس گنگ نقشه ی من را کمی خراب-

می کرد و من ولی از این که عاقبت


آسوده می شوم ! همه تردیدها حباب


می شد درون ذهنم و حالا ته خطم !!!

امشب به خاطر من ماه شو ! بتاب ...

تا مرگ را نه که تاریک ؛ بلکه رو-


شن تجربه کنم نه سرآغاز التهاب ...

خطی کشید رفتن تو روی ترس هام !

اصلاً چه خوب شد... نمی میرم از عذاب-

وجدان این که تو باشی که پشت سر

فردا به جا بماند و یک عمر اضطراب

آنجا...میان خاک ؛ مرا دق دهد که من

باعث شدم که زندگی تو شود خراب !!!

از بس که حرف های نگفته درونم است ؛

هر سطر زندگی ام حجم یک کتاب

دارد ؛ولی پس این شب نمانده جز

یک صندلی، جسدی سرد و یک طناب


[+] نوشته شده توسط حسن در 19:21 | |







سلام عزيزم به وبلاگ خوش آمدي


[+] نوشته شده توسط حسن در 19:10 | |



صفحه قبل 1 صفحه بعد